کنج دل

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

این ادامه بحث قبلیست !

شاید دومین فاکتوری که روی این زندگیِ چارچوب مندی که توش جامعه الگوی خودش رو به تو ارائه میده تاثیر گذار باشه تا بیشتر زهرمارش بکنه ، سرعت و ریتم تند زندگی باشه .

تکنولوژی یکی از عوامل زیادی هست که باعث شده تا ریتم و سرعت بالای زندگی در قرن 21 رو تجربه کنیم .

به عنوان یک مثال اگر 500 سال پیش قرار بود از شیراز برن مشهد شاید روزها طول میکشید و این مسیر بود که بخشی از سفر میشد ، اما الان با هواپیما فقط چند ساعت طول میکشه . در واقع مسیر کوتاه شده و این هدفه که این روزها مهم تره !

اگر بخوام بیشتر بحث رو روشن کنم باید بگم تکنولوژی سرعت رو بالا برده و این باعث شده ریتم زندگی هامون زیاد باشه و در نتیجه نمیشه که چند لحظه نگهش داریم و فکر کنیم هی پسر من دارم چی کار میکنم ! 

 

(شاید تو بحث قبلی لازم بود اینم بگم که تکنولوژی هم به ارائه الگوی جامعه کمک میکنه ، ابزارهایی مثل اینستاگرام که باعث میشن تا زندگی بقیه رو ببینی و مدام در حال مقایسه باشی )

جامعه الگوش رو ارائه داد و تکنولوژی هم کمکش کرد و حالا ما با سرعت بالا به سمت الگوهای جامعه حرکت میکنیم ( تحصیلات ، شغل ، ازدواج و بچه شاید مهمترین این میخ هایی باشن که توی مسیرمون حتما باید ازشون رد بشیم و گرنه مردم چی میگن!)

 

 

شاید بشه گفت که نوشته هایی که خوندین در واقع خلاصه ی بحث چندساعته ی دو نفر بود و طبعا تخصصی نیست . ( اون قسمت تخصصی بمونه برای اساتید اهل فن ) 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۵۴
alireza sh

مدتی قبل به یکی از اپیزودهای پادکست چنل بی گوش میکردم به نام یونابامبر . اندکی بعد بحثی با یکی از دوستان شکل گرفت پیرامون سرعت و چارچوب هایی که برای ما تعیین شده و برام جالب بود که خلاصه ی این دو را به رشته تحریر درآورم .

هرکاری میخوای بکنی باید به عالم و آدم (من جمله خودت ! که این خودت از همه مهمتره ) توضیح بدی که چرا اینکارو میکنی ؟ ولم کنید من دوست دارم این کارو انجام بدم ، دوست دارم برم دنبال کاری که هیچکس تا حالا انجامش نداده ، علاقه دارم و واقعا همین کافیه !

درمورد تاکید روی خودت هم باید بگم که چون جامعه و خانواده و... این رو از اول زندگی به تو تحمیل کردن و گفتن ببین بچه مردم اینجوریه اون جوریه ، این باعث شده تا خودمون هم باورکنیم باید شبیه بقیه باشیم ، باید توی 20 سالگی هم فکر کنیم اگر این انتخابم باعث بشه مثل بچه مردم نباشم باید چی کار کنم ؟!! همینه که باعث میشه یکی که دانشگاه پرت قبول میشه افسرده بشه ، یکی نیست بگه آقا این آدم اصلا حال نمیکنه با ریاضی و فیزیک ، اصلا نمیتونه تست بزنه اصلا .....! 

چرا باید راهی رو برم که هزاران ، میلیون ها و حتی میلیاردها نفر قبل از من رفتن .

در واقع جامعه مسیرش رو به تو تحمیل میکنه که حتما باید تحصیلاتت تکمیل باشه تا بتونی در یک کاری صاحب نظر بشی و عرض اندام کنی و بعضا حتی اظهار نظر هم نمیتونی بکنی . 

همه باید تحصیلاتشون تکمیل باشه ( فی الحال که حداقل ارشد ) بعدش برن سراغ کار که این ویژگی هارو باید داشته باشه : آبرومند ، بیمه و حقوق ثابت  و موارد دیگه ای که شاید در خانواده ها و شهرها فرق داشته باشه ، بعد هم ازدواج تا 30 سالگی (که بعدش دیگه زشته مردم چی میگن ) و باید منجر به بچه بشه و باید توی سن 40 به بعد تبدیل به آدم پخته و خانواده دار شده باشی و ریتم ثابت زندگیت رو ادامه بدی و نهایتا با ادامه همین روند شاهد رشد بچه هات باشی و کم کم رو به قبله بخوابی .

خیلی بعیده که کسی خارج از این روند وجود داشته باشه ! هر چند که احتمالش هست ولی کمه !

در واقع این چکیده ای بود از بحث اولی که میخواستم بگم که روند جامعه ما رو مجبور کرده که همه مثل هم زندگی کنیم و مثلا اگر کسی سال چهارم دانشگاه درسش رو رها کنه و بره یه رشته دیگه بخونه به نظرمون احمقانست ، همچنین هست اگر کسی ازدواج نکنه یا علاقش کارگری یا سفر کردن باشه و از این راه ها پول دربیاره ! 

خلاصه که دوست داریم همه مثل ما باشن و اینجوری میشه که همه مثل هم میشیم ، خلاقیت کشته میشه ، نا امیدی زیاد میشه و اکثرا توی کارهامون موفق نمیشیم چون علاقه ای بهش نداریم و پول درمیاریم تا زندگی کنیم ولی غافل از اینکه حداقل روزی 8 ساعت مشغول کارمون هستیم و میشه 1/3 کل زمان زندگیمون !!!

این از اولین بحث 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۴۳
alireza sh

من درون خود غمی دارم، نمیدانم چرا

اشک و آه و ماتمی دارم، نمیدانم چرا


در دیار دل که روزی خانه ای آباد بود

شهر ویران چون بمی دارم، نمیدانم چرا


فکر و ذکر و روح و جانم به خدا نزدیک نیست

شاید ایمان کمی دارم، نمیدانم چرا


لحظه های زندگی را یک به یک پس میزنم

در خیالم عالمی دارم، نمیدانم چرا


گنگ و تنها مانده ام در ازدحام پوچ ها

آرزوی همدمی دارم، نمیدانم چرا


با غریبان سرّ دل ناگفته ماند بی گمان

آشنای محرمی دارم؟ نمیدانم! چرا...؟


"َُSAR"



پ.ن: خدا میدونه که تو دلم چیه ... میدونه میپرم از رو پرچینش ... میدونم میگیره دستمو یه روز و میکشه پرده از رو تصویرش

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۰
sar baha

نگاهم رو به پایین است و این دلتنگی پنهان

صدای بغض قلبم در سکوت متروی تهران


سکوتی مملو از درد و غم و فریاد یاد تو

تویی که رفتی و بی تو شده دنیای من زندان


و زندانی پر از سلول سرد انفرادی که

ملاقاتی ندارد جز ملاقات من و فقدان


من و فقدان عطر تو ، من و فقدان آغوشت

دلم پر میکشد هر دم برای دیدن باران


تو که  باران من بودی ببار امشب خلاصم کن

از این دریای خشکیده، از این آتش، از این بحران


"چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود"

نمیفهمیدمت حافظ، ولی اکنون چرا ... آسان!


چه آسان  دل بریدی و ندیدی که غزل هایم

شده تلمیح یاد تو و تشبیهت به این و آن


تو خود تشبیه تفضیلی برای وصف هر وجهی

بیا و بگذر از شاعر برای گفتن هذیان


قطار آمد، کجا بودم؟ ... میان این توهم ها

فقط یک مصرع دیگر ... بیا دلتنگتم ... پایان!


"SAR"

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۱۲
sar baha

رفت روزی یک جوان شور و شر
تا که یابد قهرمانش آن پسر

رفت از این سو در پی اهل خرد
بلکه یابد قهرمانی و خرد

جملگیشان مرده بودند از قضا
یا که زنده جسمشان، مخ در فضا

پس برفت و جای دیگر را بجست
تاپ 10 و افراد you love them the most

در میان جمع هالیوودیان
بتمن و سوپرمن و عنترمنان

دید و دانا شد که خالی بندی است
جلوه های ویژه و فیلم هندی است

رفت بعد از آن به یک استادیوم
شد میان مردم دیوانه گم

تا که جوید او در آن میدان کسی
از میان بیل و کاکا و مسی

جستجویش بی ثمر ماند آن زمان
قهرمان آنجا نبودی بی گمان

پس بیامد سوی خانه آن پسر
ناگهان در را گشودی یک نفر

آشنایی را پس آن در بدید
گرد پیری کرده موهایش سفید

مرد سختی مرد کار و مرد جنگ
مرد یکرو در جهان هفت رنگ

مرد سیبیلوی شوخ مهربان
اشک و دردش پشت لبخندش نهان

یک ندایش مثل حکم پادشاه
و نگاهش همچو مهر نور ماه

پس جوان چون اختر چشمش بدید
و صدای اقتدارش را شنید

قهرمان خود بجست و شاد شد
پشت او گرم و دلش آباد شد

پس بگفتا قهرمان هر پسر
هم پدر باشد پدر باشد پدر
!


"SAR"



پ.ن: روز پدر مبارک

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۹
sar baha

صحن گوهرشاد را مدتیست بسته اند...

و انگار تمام دنیای مرا بسته اند...

آخرین بار تمام باور هایم را آنجا جا گذاشتم و حالا سرگردانم در برزخی بزرگ و پوچ و مملو از انسانهای راه گم کرده ...

چیزی شبیه به صحن جامع!!

و دیگر...

پا هایم که پیش از این، چشم بسته به سمت گوهرشاد میرفتند اکنون با چشمان کاملا باز راه خود را نمیابند...

چشمانم دنبال گوهرِ شادیِ دلی میگردند که در دست تعمیر است و...

مدتیست آن را بسته اند...!


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۵۵
sar baha

آهنگ "رجز" ... یه شاهکار واقعی از گروه camel

لینک دانلود



یه مدتیه عجیب تو کف این آهنگم...

فضای آهنگ معرکس ... رجز: ریتم حرکت دسته جمعی شتر ها ...!

عباراتش یه جور حس روحانی دارن ... موسیقیش مدهوش کنندس ... مخصوصا ریتمی که حدودا از دقیقه ی 3:10 شروع میشه ... انگار داره باهات حرف میزنه!

پیشنهاد میکنم حتما گوش کنین ... متن کاملشم میذارم .... نیاز به ترجمه هم نداره، خیلی سادس!


When the desert sun has passed horizon's final light
And darkness takes it's place...
We will pause to take our rest
Sharing song of love,
Tales of tragedy

The souls of heaven
Are stars at night
They will guide us on our way,
Until we meet again
Another day
When a poet sings the song and all are hypnotised,
Enchanted by the sound...
We will mark the time as one,
Tandem in the sun
The rhythm of a hymn

The souls of heaven
Are stars at night
They will guide us on our way,
Until we meet again
Another day
When the dawn has come
Sing the song,
All day long

We will move as one,
Bear the load
On the road

The souls of heaven
Turn to stars
Every single night
All across the sky...
They shine


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۰
sar baha

حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیق....
زندگی کردن به عاشق ها نمی آید رفیق...


روحمان آبستن یک قرن تنها بودن است....
طفل حسرت نوش ما دنیا نمی آید رفیق....


دست هایت را خودت"ها"کن اگر یخ کرده اند...
از لب معشوقه هامان "ها"نمی آید رفیق...


هضم دلتنگی برای موج آسان نیست...
آب دریا بی سبب بالا نمی آید رفیق...


یا شبیه این جماعت باش یا تنها بمان...
هیچکس سمت دل زیبا نمی آید رفیق. ..!

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۳۹
alireza sh

رو که برمی گرداند تنها چیزی که می یابد رد خون و لباس های پاره است.....!!!

از کوه های زیادی گذشته ، آذوقه ندارد اما با شور و شوق حرکت می کند.

خورشید در آسمان نیست ، تنها نم نم باران عشق را وجودش زنده می کند و سعی می کند با بیان گذشته آن را از یاد نبرد.

تصویر مرگ فرزندش را به یاد می آورد ....

در راه سفر همه خوشحال بودند و زندگی ، عاشقانه پیش می رفت اما باقی را به یاد نمی آورد.

تصویر آرامگاه همسرش در ذهن پدیدار می شود و اینکه فرزندش چگونه تاب آورد.


پس از آن نیز تلخ ترین حادثه زندگی....خوش خیمی که بدخیم شد.


غرق در این افکار و هیاهوی ترس آن هاست که سخن همسرش سکوتی در درونش ایجاد می کند

"همیشه روحت را سبک نگاه دار ، بگذار تا خورشید بالا رود"


می گرید و می نالد که چرا خانواده ی او...؟

هزاران بار از خداوند پاسخ پرسش هایش را خواسته و این بار هزار و یکم است.

استراحت می کند اما تنها نیست..

گذشته ، همراه جداناشدنی اوست و باز هم خاطره ای تلخ را به یاد می آورد .روزی که دوستش در جریان حادثه ای خودش را فدای او کرد.

قسمت 7

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۵
alireza sh

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است

برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

 

باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم

در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است

 

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت

دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است

 

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم

سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است

 

تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید

دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است

 

در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست

پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است

 

از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند

حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است

 

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا

همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است

                                                         "کاظم بهمنی"


پ.ن:
«سبحان من لایعتدى على اهل مملکته، سبحان من لایأخذ اهل الارض بالوان العذاب، سبحان الرؤوف الرحیم، اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و بصرا و فهما و علما انک على کل شى‏ء قدیر»
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۲
sar baha