کنج دل

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیق....
زندگی کردن به عاشق ها نمی آید رفیق...


روحمان آبستن یک قرن تنها بودن است....
طفل حسرت نوش ما دنیا نمی آید رفیق....


دست هایت را خودت"ها"کن اگر یخ کرده اند...
از لب معشوقه هامان "ها"نمی آید رفیق...


هضم دلتنگی برای موج آسان نیست...
آب دریا بی سبب بالا نمی آید رفیق...


یا شبیه این جماعت باش یا تنها بمان...
هیچکس سمت دل زیبا نمی آید رفیق. ..!

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۳۹
alireza sh

رو که برمی گرداند تنها چیزی که می یابد رد خون و لباس های پاره است.....!!!

از کوه های زیادی گذشته ، آذوقه ندارد اما با شور و شوق حرکت می کند.

خورشید در آسمان نیست ، تنها نم نم باران عشق را وجودش زنده می کند و سعی می کند با بیان گذشته آن را از یاد نبرد.

تصویر مرگ فرزندش را به یاد می آورد ....

در راه سفر همه خوشحال بودند و زندگی ، عاشقانه پیش می رفت اما باقی را به یاد نمی آورد.

تصویر آرامگاه همسرش در ذهن پدیدار می شود و اینکه فرزندش چگونه تاب آورد.


پس از آن نیز تلخ ترین حادثه زندگی....خوش خیمی که بدخیم شد.


غرق در این افکار و هیاهوی ترس آن هاست که سخن همسرش سکوتی در درونش ایجاد می کند

"همیشه روحت را سبک نگاه دار ، بگذار تا خورشید بالا رود"


می گرید و می نالد که چرا خانواده ی او...؟

هزاران بار از خداوند پاسخ پرسش هایش را خواسته و این بار هزار و یکم است.

استراحت می کند اما تنها نیست..

گذشته ، همراه جداناشدنی اوست و باز هم خاطره ای تلخ را به یاد می آورد .روزی که دوستش در جریان حادثه ای خودش را فدای او کرد.

قسمت 7

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۵
alireza sh

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است

برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

 

باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم

در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است

 

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت

دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است

 

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم

سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است

 

تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید

دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است

 

در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست

پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است

 

از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند

حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است

 

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا

همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است

                                                         "کاظم بهمنی"


پ.ن:
«سبحان من لایعتدى على اهل مملکته، سبحان من لایأخذ اهل الارض بالوان العذاب، سبحان الرؤوف الرحیم، اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و بصرا و فهما و علما انک على کل شى‏ء قدیر»
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۲
sar baha

هنگام جوانی ... در آنسوی افق... 
در دنیایی مملو از جاذبه ها و اعجاز ها...
اندیشه هایمان پرسه میزد...
بدون توقف...
بدون مرز...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۵
sar baha