کنج دل

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

سرگردانی در خاطرات"5"

دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۱۳ ق.ظ

از گذشته می پرسد ، از فزندانش ، از همسرش، از دوستان و یارانش

پاسخی نیست جز بیان تکرار...

او تنها حقیقت این وقایع را میخواهد ، نمی تواند باور کند که پس از ده سال ، باز هم یار دوران سختی اش را در کوهستان ببیند.

این جا وعده ی ملاقات آن هاست ، عشق و دوستی میانشان موج میزند و پرندگان به این امواج نوایی عاشقانه می بخشند.

هنوز پیرمرد میخواهد بداند چرا؟

چگونه شد که فرزند همیشه خندانش با آنهمه سرزندگی از بین رفت؟!

به سمت دشت راه می افتند و پیرمرد با هر بار نگاه به دوستش بخشی از گذشته ی تاریک را می یابد.

هردو می ایستند پیرمرد متعجب از کلامی است که گفته شد، او از یار کودکیشان سخن گفت که جان سپرده، اما پیرمرد بی خبر بود.

در عین سرگردانی به سمت کلبه راهی می شوند. در راه امام زاده ایست که یاد ایام  را زنده می کند،یاد روزهای خوش گذرانی و جوانی ، روزهایی که هفت نفر از صمیمی ترین دوستانش کنار هم بودند اما...

قسمت 5

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۰۸
alireza sh

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی