کنج دل

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

فراخوانی برای مهر"4"

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۱۹ ب.ظ

گرگ و میش است.پلک هایش همچون شب گذشته یخ زده و تنها چیزی که حس میکند سرمایی است که به استخوان رسیده و کرمایی که از درون او را به ادامه ی زندگی وا میدارد.

به سختی شخصی را کنار رودخانه میبیند. در حال وضو گرفتن است، مسح که می کشد گویی نوری از آسمان به سویش می آید و فرقش را نوازش می کند.

به نماز می ایستد ، گفتگویش با خالقش شیرین است

اما پیرمرد چشمانش نیمه باز است و توان جابه جایی ندارد ، گرمای سجده اش یخ ها را آب می کند و خضوعش جانی دوباره به پیرمرد میدهد.

نمازش که تمام می شود تنها این عشق میان او آفریدگارش است که خورشید را فرامیخواند.

رودخانه خروشان است ، نزد پیرمرد می رود و او اندک اندک چشمانش را رو به خورشید باز می کند .

 هنوز توان سخن گفتن ندارد اما سر صحبت باز می شود.....


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۳۰
alireza sh

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی