خوش خــــــــــــــــــیمِ گمنام
جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۱۵ ب.ظ
داستانی که امیدوارم از آن لذت ببرید
هدف:غ ق ق ویژگی:بی نهایت گذشته:تعریف نشده
به نام آنکه آغاز گذشته از او بود آغاز عشق از او بود و پایان همه چیز با اوست
مردیست می رودتا به بینهایت برسد، بینهایت برای او هدفی که به آن خواهد رسید
نگاه می کند،خود را در آیینه ای میبیند ، احساس توهم میکند ، از کودکی چنین بوده ، از بچگی به زندگی تنهایی میگفت اما یک اتفاق.....
مگر میشود این چنین.... انسان به خاطر دوستش....! جلوتر میرود مکانی است آشنا ....کودکی را در آنجا گذرانده......تمام اقوام از این قضیه ناراحتند
بازهم میرود ،اندکی به عقب، خانه ای بود که حال خانه ی ارواح است
نمی توان پذیرفت که مردی با کلاه پدربزرگش در کنار آتشی بنشیند و به گذشته فکر کند....
او هدف های بزرگتری داشت اما حال تمام فکرش گذشته ایست که رفته
بلند میشود شاخه ها از بلند شدنش جلوگیری میکنند ، اما نهالی به او کمک میکند تا برخیزد
به سمت منبع آب میرود اما منبع دورتر از این حرف هاست.
هنگام غروب است ، او میترسد، از تاریکی نه، از گذشته،گذشته ای که مدام روبرویش است عشقش ، دوستش ،همراهانش و اهدافش
قسمت1
۹۳/۰۹/۲۸