کنج دل

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

عشق اول آفریدی، عاشق اول شدی

بوسه های معشوق "2"

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۵ ب.ظ

نمیخواهد چشمانش را روی هم بگذارد تا بازهم گذشته را ببیند

برف آغاز میشود. هدیه های معشوق برصورتش بوسه میزنند و او از شرمساری رخ سپید می کند

از کوه که بالا میرود ناگهان اسقامت خود را از دست میدهد و خود را چند قدم پایین تر میبیند

از آنجا که ایستاده قله معلوم است.در کنارش سنگی او را به یاد دوستش می اندازد،بچه اش که از شدت درد هر روز آرزوی مرگ میکرد

بچه ای که همیشه خنده بر لب داشت...

نگاهش به سنگ دوخته شده که صدای پا می آید.در افق جایی که خورشید از کنار ابرها سر بیرون آورده درختی است و درکنار آن گویی مردی ایستاده و در کنار آتش سیگارش به او آرامش میدهد.

اما صدای پا؟؟

در این حین به سمت مرد راه می افتد اما دستی برشانه اش می بیند همین که برمیگردد سیاهی جلوی چشمش را می پوشاند و در نگاه به افق گذشته از یادش می رود......

قسمت 2

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۲۸
alireza sh

نظرات  (۲)

سلام مایل به تبادل لینک هستیم
ما را با نام مجله الکترونیکی بهرا و آدرس behra.blog.ir لینک و سپس اطلاع رسانی نمایید تا شما را لینک کنیم
با تشکر
پاسخ:
وبلاگ شما لینک شد.
باتشکر
شوکی جان یچی بت بگم،
اون چیزی ک تو ذهنته و خیلی شفافه برای مای خواننده بصورت پیش فرض کدره در حالی ک برا تو پیش فرض شفافه !
باید شفاف کنی متنتو بنظرم
البته نه یه نویستدم و نه یه کتاب خون حرفه ای...
فقط نظرمه.
پاسخ:
شیوه ی داستان همینه
کدره
به نظرم اگه دوست داشته باشی و تحمل کنی بهتر بشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی